این شعله های شعر،
این حرف های داغ،
غیر از شرار آتش پنهان خلق چیست؟
خلقی که چشم روشن خورشید تابناک،
خلقی که چشم اختر شبگرد آسمان،
در هیچ جا ندید-
چون او اسیر پنجهٔ بی رحمی و ستم،
تمثال رنج و غم،
چون او ستم کشیده وعریان و دردمند،
چون او اسیر درد و پریشان و مستمند
این خلق نیمه جان،
این خلق بی پناه،
محکوم بی گناه، توانای ناتوان،
کز دیدگاه شاعر واقع گرای عصر-
عریان ترین نشانهٔ اندوه زندگی است
محصول اشک و آه،
تصویر بندگی است
دیگر به جان رسیده ز بیداد بیگ و خان
تیغ ستم نشسته چنانش در استخوان،
کاکنون دگر به لطف کس امیدوار نیست –
جز بازوان کارگر و پرتوان خویش
جز دوستان پیشرو و قهرمان خویش
ای خلق رنجبر!
دهقان و کارگر!
از کوه و دشت و درهٔ این مرز باستان،
چون موج های سرکش توفان به پا شوید،
پر شور و بی امان.
ما با شماستیم
ما از شماستیم
ما و شما جهان خود آباد می کنیم
خود را ز ننگ بندگی آزاد می کنیم.
کابل، مرداد ١۳۴٧